بسم الله الرحمن الرحیم
مردی که شش ماه داشت
(روضه ی حضرت علی اصغر (ع) )
پدر می خواست برود به جنگ علیه ظلم ، قنداقه اش را از مادر گرفت .علی را بوسید ،بویید ... اما نمی توانست دلبندش را در کویر تشنگی بی تاب ببیند . از عشق ، فرزند شش ماهه اش را بر دست گرفت .رو به سپاه دشمن گفت:شما بامن دشمن هستید این نوزاد چه گناهی دارد؟به او آب دهید.اصلا خودتان او را ببرید و سیرابش کنید و به من بازگردانید.
از فراتی به آن جوش و خروش ، برایش کفِ دستی آب کافی بود تا سیراب شود . در سپاه دشمن هم همه به راه افتاد .حسین (ع) راست می گوید .این نوزاد چه گناهی دارد که آب را بر رویش بسته ایم. ناگاه یکی از سپاه دشمن دست به کمان شد ، تیری رابر سفیدی گلوی علی شش ماهه نشانه گرفت، تیر را از خصم رها کرد............ اما تیر سه شعبه زیادی بزرگ بود برای گلوی لطیف نوزادی کوچک................. امام حسین(ع) رفت سمت خیمه ها . چند باری رفت و بازگشت.آخر جلوی مادر که نمی شد قنداقه ی غرق به خون فرزند را به دل خاک سپرد .خلوت که شد رفت پشت خیمه ها ، خاک ها را کنار زد آنطور که گویی تمام آرزوهایش را به دل خاک می سپارد .ناگاه صدای محزونی بر آمد: صبر کن... بگذار برای آخرین بار فرزندم راببینم.

:: موضوعات مرتبط:
مقالات وسخنرانی های مکتوب ,
شهادت ها ,
ویژه نامه های تصویری وشعر وحدیث شهادت ها ,
,